مرو ای دوست مرو از دست من

ساخت وبلاگ
بیا سناریویی که نوشتم را بخوان

البته حق هم داری 

اگر اخم کنی و دلبرانه دوری کنی ازم

میدانی ....

چیز تازه ای نیست به جز همین زخم های کهنه 

که سرباز کرده اند 

و هرکاری میکنم بند نمی آید خون دردش

اصلا چرا بخوانی 

بیا خودم برایت تعریف میکنم

میدانم حوصله شنیدن نداری

اما من میگویم  

از لحظه لحظه هایی که در اشک هایم 

لبخند و سعادتت را آرزو کردم

میدانی چه آورد بر سرم غم این خواستن و نداشتن؟

بی طاقت شده  است دلم ... هی میخواهد فریاد بزند 

آبرو داری میکند دم نمیزند ...شاید هم...میترسد از حرفهای مردم ....مردمی که چشم میبندند و زبان میگشایند 

از مردمی که ندانسته و ندیده قضاوت میکنند:

از هر لبخندت هزار قصه و از هر اشکت هزار معنا طرح میکنند

از مردمی که ناصحانه لالت میکنند و بعد تهمت افسردگی میزنند

مردنی که طعنه و کینشان سرحد ندارد و بعد هم لبخند های محو شده ات را میگذارند 

به پای ناسلامتی روحت

اصلا چرا تعریف کنم ؟خودت بیا و ببین . ببین دردهایی که گریه هم آرامشان نمیکند

به درک که کسی میخواند و قضاوت نابه جا میکند 

خسته ام امشب از تمامی دنیا ...از تمامی آدمها

از تمامی انتظارها برای روزهای خوب و اتفاقات خوشی که 

جان دل کندم برای آمدنشان

از گریه هایی که بغض شد بغض هایی که خفه شد در یک کلام

خب نمیخواهد دیگر .چه کنم

و نفهمید این دل نفهم من که  نداشتن یک چیز است و نخواسته شدن یک چیز دیگر

لایق نبودن یک چیز است و قسمت نبودن یک چیز دیگر

تفهمید این دل لعنتی که بخشیدن یک چیز است و فراموش کردن چیز دیگر

نفهمید که آدنها خوبشان هم حوصله درد ها و زخم هایت را ندارند

 عمق همدردی شان میشود دو تا استیکر و آیکون و لبخند تلخ

بیا بخوان ..بیا ببین این سناریوی لعنتی را که ننیدانم چگونه اصلا تعریفش کنم

غم مگر مجال میدهد آخر؟

دلت که میگیرد چه میکنی اصلا؟

قدم میزنی؟

خیابان ها برای من نا امنند 

ساز میزنی ؟

هنری ندارم !

گریه میکنی؟

اشک هایم خشکیده اند 

با کسی حرف میزنی؟

بجز خدا کسی را ندارم

از خدا هم دلم گرفته است 

دل چرکینم از خودم

از خودم فرار میکنم به خودم !!

لعنت به منی که هیچوقت نفهمید و نمیفهمد 

خواستن یک چیز است و سهم داشتن چیز دیگر

به گمانم

سهم من تلخی و رنج است 

اشک و شکنج است 

.....

اصلا نیا ...

اصلا نبین

اصلا نخوان

من برایت خوشبختی آرزو میکنم

هنانطور که برای تک تک کسانی که دلم را آشوب کردند 

سعادت و عشق آرزو کردم

برای تو چندین برابرش را.

نیا و نخوان 

اما میرسد روزی که زیر لب زمزمه میکنند :

مرو ای دوست مرو ای دوست 

و تو خیره میمانی 

به چشمهای بسته ای که غم میبارید از اعماقشان

....

کاش میشد مرد‌.بی آنکه مادر بفهمد....

کاش‌....

my lovestories...
ما را در سایت my lovestories دنبال می کنید

برچسب : دوست, نویسنده : karaneh2asmana بازدید : 31 تاريخ : چهارشنبه 22 شهريور 1396 ساعت: 23:20