هعی ... حس پل هوایی و همین حسا

ساخت وبلاگ

فردا هم مثِ امروز از بین می ره

من اون بچم که فرمونِ دوچرخشو

خیلی وقته ول کرده دست ول می ره
گاهی داد می زنه و سرکش میشه
خودمو کوبیدم ولی از نو نساختم
همه رو بردم و از خودم باختم
من یه خفاشم اهلِ تک پری
دور از عکس و رقص و طرح و نقشِ دست جمعی
من توو روشنیِ مصنوعیِ روز شما گُم می شم
همونطوری که شما توو تاریکیِ من
از ما که گذشت،فردای روشن
شاید بیاد واسه فردهای روشن
اونا اینطوری ازم یاد میکنن
میگن هر چی که اینجا نبود اینجا میخواست
راه طولانیِ منم پا برهنم
ولی مغرورم نمی گم کفش می خوام
زخم زیاد،داره خون می چکه
نمی گم خونِ منو بند بیار

 

my lovestories...
ما را در سایت my lovestories دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : karaneh2asmana بازدید : 8 تاريخ : سه شنبه 4 آبان 1395 ساعت: 0:20