اینکه من صبحا یه همچین جایی
با بوی چمن خیس و درختا نور آفتاب و صدای بلبل ها
بیدار نمیشم تا روی هیزما چایی درست کنم
و لم بدم به صندلی چوبی و صدای جرجرشو گوش کنم
نون داغ بخورم همراه با مربای آلبالو ...
رو دوشی کاموامو محکم بغل کنم .....
حالا بقیشم بماند .....
یعنی # جبر جغرافیایی
یه صبح جمعه ی دبش تو یه جای بکر .... آنم آرزوست
my lovestories...برچسب : نویسنده : karaneh2asmana بازدید : 17