همینطوری واسه رفع دلتنگی

ساخت وبلاگ

به قسمت اسیدای آلی که رسیدیم استادمون داشت

در مورد اگزالیک اسید و سنگ کلیه حرف میزد 

یهویی به اسفناج که رسید گفت :

اینهمه اسفناج ( دستاشو به اندازه هیکلش باز کرده بود )

اندازه ی اینهه گوشت (یه بند انگشتشو نشون میداد ) ....آهن نداره ... 

یکی از ته کلاس داد زد : آغا ؟پس فایده اسفناج چیههههه؟

استادمون یه لبخند ملیحی زد

و گفت :راستشو بخوای هیچی ! به جز همینکه سنگ کلیه میاره 

یکی از پسرا به شوخی گفت : پس چرا ملوان زبل اونهمه اسفناج میخورد؟

استادمون یه پوزخندی زد

و گفت : هیچی یه شرکتی میخواسته فروش کنسرو اسفناجش بره بالا واسه همون ! 

یه لحظه کوتاهی کل کلاس ساکت شد 

بعد همون پسره گفت : آغااا اسطوره کودکیامون فروپاشید از هم :(

استادمون درحالیکه داشت آستیناشو بالا میزد

تا موقع نوشتن گچی نشه گفت : ازاین فروپاشیا زیاد میبینی !!!

اون لحظه حس همزات پنداری عجیبی با اون جمله استادم داشتم ...!!!!!!!!

خیلی از تصویرای قشنگی که از خیلیا داشتم به طرز فجیعی فرو ریختن !!!

*************

 

+16

یبار تو مدرسه کلاس زیستمون معلممون داشت فصل یازده سوم رو درس میداد 

یه سکوت عجیبی تو کلاس بود 

و تو نگاه همه یه شیطنت خاصی موج میزد

معلممون عینکش دوربین بود وقتی میخواست به ما نگاه کنه از بالای عینکش دید میزد 

 داشت در مورد غده های تولید مثلی آقایون حرف میزد 

به بی*ضه ها که رسید  سعی کرد شکلشو یجوری بکشه که مورد منکراتی نداشته باشه 

یکی از بچه ها که خیلیم شر وشیطون بود برگشت گفت :

خانوم آخه  ما شنیدیم اینجوری که شما میگین نیست 

معلممون از بالای عینکش مهسا رو دید زد و گفت : شنیدن کی بود مانند دیدن ؟

کل کلاس رفت رو هوا 

تا آخر زنگ معلممون پشتش به ما بود داشت رو تخته توضیح میداد !!!!!!!! 

****************

معلم ریاضی ما دبیر دیفر بچه های ریاضی بود 

یبار یه سری سوال از یه کتاب کمک آموزشی اسکی رفته بود

داده بود بچه های ریاضی  واسه امتحان میان ترم مثلا 

بچه های ریاضی فهمیده بودن جریانو

واسه انتقام یکی از سوالای سخت حد رو دادن به بچه های کلاس ما 

دبیر که اومد تو ، بعد چاق سلامتی سوال کذایی رو دادن که حلش کنه 

یکم من و من کرد بعد یع خط خطیایی نوشت

که نفهمیدیم چیه بعدش بهونه اورد از درسمون عقبیم وفلان

جالبیش اینجاست بچه های دیفر کپی ش کرده بودن از رو دس خط خودش

گفته بود : اشتباه حل کردی !

هنوزم واسم سواله  واقعا نمیفهمید یا مارو مسخره کرده  بود ؟

*********

+18

مدرسه ای که من توش درس خوندم ازون  مدرسه های نامی بود 

البته بعد ها گندش درومد 

یبار تو اتوبوس داشتم میرفتم  از مدرسه خونه .یه خانومه سر صحبتو باز کرد 

گفت :شنیدم تو دسشویی های فلان مدرسه  بچه سق*ط میکنن

شنیدم دخترا میرن سیگار میکشن تو دسشوییا  و لژ (منظورش ل*ز بود ) میکنن 

راسته ؟

خواستم بگم نه بابا مگه بچه ان**داخت**ن به همین آسونیاس آخه ؟

چه چرندیاتی میگن مردم

ولی 

گفتم : اینایی که میگین رو نشنیدم

ولی دخترای مدرسه ما خودم دیدم مواد رد وبدل کرد 

زنه یجور خاصی نگاهم میکرد تا وقتی پیاده شم 

!

************

سال دوم بچه بودیم 

سال پیش اکثرا مشغول کنکور 

سال سوم ولی ازون سالای پرجنجال  بود 

شکست عشقی خوردن مد بود اصن 

خیلیا هم واقعن شکست عشقی میخوردن 

ایکس یه دختر ناز و مامانی بود

(برخلاف من و دوستم که تریپ لوتی منش داشتیم )

دوست پسر ایکس خیلی دوستش داشت

ازونایی که واسش پاستیل میخرید و لواشک

و هر روز بعد مدرسه با قاطر سفیدش میومد دنبالش (پرشیاش )

ایکس هم دوستش داشت

یبار آخرای سال ایکس خیلی گریه کرد حالش بد شد و غش کرد حتی ...

من ازون آدمای حاضر در صحنه بودم اکثرا

موهاشو میکند با دستاش اصن 

معلوم بود جریان چیه 

ولی اینا مهم نیست

مهم اینه که درست بعد از تموم شدن امتحانای پیش

خبر ازدواجش با یکی دیگه رسید دستمون

 

ایگرگ هم دو هفته مثل عزادارا شده بود

عشقش با یه دختر دیگه ازدواج کرده بود 

ایگرگ حتی منتظر نشد پیش بشه

همون سوم ازدواج کرد

 

خیلی از دوستام الان مادر شدن !!!!!

زد یه دختری بود چادری و مذهبی 

همیشه میگفت ارمانهای بزرگی تو زندگی داره

اول دبیرستان نامزد کرد 

دوم دبیرستان اخراج شد چون حامله بود

 

***************

 

اولین روزی که وارد دبیرستان شدم  رو هیچ وقت فراموش نمیکنم 

ولی آخرین روز اصلا یادم نیست

اصلا یادم نمیاد حتی با دوستای صمیمی م خدافظی هم نکردم 

نمیدونم کدوم امتحان بود

یادمه دعای مشلول گوش میدادم 

هرکی میومد خدافظی با سر جوابشو میدادم 

یادم نمیاد دوستای صمیمی (مثلا ) مو بغل کرده باشم 

شایدم اون لحظه ها از ذهنم پاک شده

گاهی  وقتا با گوشی اقوام پروفایل بعضیاشون که رابطه م به نسبت بقیه با اونا عمیق بود

 رو چک میکنم 

(از اولش یا خواسته نشدم یا خودم مردم گریز بودم یا سرم تو کتاب بود ) 

خیلیاشون عوض شدن .. بزرگ شدن ....

حتی اگه عکس خودشونم نذارن از محتوای عکساشون حس میکنم بزرگ شدنشونو 

واسه تک تکشون آرزوی سلامتی و خوشی دارم

دلم واسه هیشکی تنگ نشده

ولی اگه بگن  حاضری 4سال زمان برگرده عقب قبول میکنم !

بنظر میاد زندگی تا همینجاش خوش بوده باشه !

 

 

my lovestories...
ما را در سایت my lovestories دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : karaneh2asmana بازدید : 49 تاريخ : دوشنبه 15 خرداد 1396 ساعت: 5:36